او

شرح حال برای انسان معاصر

۰۰

۶۸

متولد شهر تالش

۸۵

مهاجرت به تهران و آغاز تحصیلات دانشگاهی

۸۷

آغاز همکاری با معماران شناخته شده و صاحب جوایز

۸۹

همکاری با خانم فرشید موسوی از لندن برای تولید محتوای کتاب سوم او، منشرشده توسط دانشگاه هاروارد

۹۰

آغاز پروژه های مستقل شخصی به موازات همکاری ها

۹۱

برگزاری کارگاه های آموزشی در مؤسسات و دانشگاه های خارجی :

– ارمنستان / مدرس کارگاه آموزشی در مؤسسه آمریکایی Tumo Center For Creative Technologies

– ارمنستان / مدرس کارگاه آموزشی BIM در دانشگاه National University of Architecture and Construction

– ارمنستان / همکاری کارگاه Exploratory Form با Narineh Mirzaeian
مسئول پروژه شرکت Frank Gehry Partners از لس آنجلس

– ایران / مدرس دروس طرح 2 در دانشگاه سوره، تهران

۹۳

همکاری با بهرام شیردل

۹۴

کناره گیری از فعالیت حرفه ای

و

۹۴

آغاز سفرهای خارجی با دوچرخه، کاوش های درونی، پالایش نفس

۹۵

سفر/ ، /دوچرخه/ ، /تنهایی/ ، /کاوش درونی/ ، /پالایش نفس/

۹۶

سفر/ ، /دوچرخه/ ، /تنهایی/ ، /کاوش درونی/ ، /پالایش نفس/

۹۷

سفر/ ، /دوچرخه/ ، /تنهایی/ ، /کاوش درونی/ ، /پالایش نفس/

۹۸

سفر/ ، /دوچرخه/ ، /تنهایی/ ، /کاوش درونی/ ، /پالایش نفس/

۹۹

بازگشت مجدد به کار، تحت نام « خانه بابک »

۰۲

اکنون

شرح حال برای انسان

- هر مدعي، يک من است -

/ فصل نخست /

در کانون خانواده ای کارگری -میان پدری متفکر و مادری فداکار- و با نيا و تباري آذري -که از سر دشواری کسب رزق به سرزمین مردمان آمارد کوچیده اند، متولد شد؛

Babak Abdolghafari Atelier – He

در جلگه اي ميان دو مظهر جلال ؛کوه و دريا
کوه که در کشش مدام رو به عالم اعلاء ست/
و آن ديگري با صلابتي سخت، مجذوب فرود آمده ای ست بر پیکره زمین!
در نظرگاهش، ميان اين دو شکوه رمزي ست؛ سعادتي مستتر از تعادل محض ميان زندگي زمين و آسمان/
که در همین زيست بوم،گویا اولین پنداره ها از جهان، بطور اخص با دريا شکل گرفته است/
اين کشش رازآلود، تکانه اي فخيم بود براي تشکیل جهان خیال/

-در کودکي از پدرم مي پرسيدم:
آن ور تر، آن سوي آب کجاست؟
: شوروي

با انگاره هايي که بواسطه رشد در خانواده اي با گرايش چپ داشت ، تو گويي نشانی آن آرمانشهر را مي داد/
به هر رو، جواب اينگونه در خاطر مکتوب شده بود؛ آن ور درياها آن شهر آرماني ست/
بر اين سان، دريا به مثابه پلي بود ميان دو وضعیت
در یک طرف، اين جهان و او
و در آن طرف آن جهانِ خیال؛ آنجا که انسان در آن رام گرفته و جز مهر چيزي براي عرضه ندارد/
دالاني ست براي رهايي از رنج زيستن و به ياد آوردن آن طعم به جا مانده در کام و ياد/

Babak Abdolghafari Atelier – He

دریا مظروف يافته هاي دروني ست:
-نيستي:
يک وارونه سترگ است؛ يک هيچ بزرگ
دریا همان کوير است اما به رنگ آبي… به سان کوير از هيچ برايمان مي گويد

-شکوه توأم با سکون:
به مثابه نهنگي دهشتناک آرميده بر کف اقيانوس است؛ نه شيري غران در معرکه بيشه زار
شکوهي رام شده که زمين را در آغوش گرفته است.

-سادگي:
دریا در سير به سوی کثرت ‌، در همان حريم امن يگانگي باقي مانده است؛ همان مرز ظريف بين هستی و نیستی
تمام دریا انباشت يک چيز است و نه هزار چيز؛ انباشت قطرات آب

-نرمي:
اين انباشت که در پندارمان دریا ترجمه شده با تمام صلابت اش، با بيشترين نرمي و خميدگي بر زمين آرميده است.

-ظرافت:
اين کل بنظر مکرر، در جزئیات ، هر زمان به يک شکل نيست..در گستره رنگ ها، آبي فرض مي شود اما به وسعت بيکران، رنگ در پيکره هاي مرکب هر روزه اش موجود است.

-زنده خاموش:
درکليت به ظاهر خاموش، رقص امواج ظريف و جنبنده که در پهنه افسونگری میکند؛ اين زنده بودن، يگانه است.

به هر سو..
از سويي کتابهای بجا مانده از شغل پيشين پدري تل انبار شده در خانه
و در سويي ديگر،کارگاه خانگي قلم سازي خوشنويسي در طبقه زيرين،
دو سر نير‌وي محرکه اي بودندکه شکل گيري اوليه شهودات عالم کودکي و لذت خلق و کشف را رقم زد/

Babak Abdolghafari Atelier – He

فصل دوم ​

در نوجوانی پا به دنياي سحر انگيز صدا گذاشت و جادوي نوا مدهوش و مسحورش ساخت/
هر جهان آوايي اي او را در خود مي بلعيد ..هيچ نوايي دون شأن ديگری نبود..عشق و طعم رستگاري به يمن صدا، قدري چشيده شد/

جغرافیای زیست تغییر کرد/
روند آلودگي با تحصيلات وارونه دانشگاه، در تهران آغاز و به موازات،کار حرفه اي با معماران مطرح آغاز شد/
در این لجنزار،آرمان هاي وارونه شهرت، موفقيت، ثروت، اعتبار اجتماعي هم هويت شده با او، تمام قد او را بلعیده بود/
در این مسیر، سخت مي کوشيد؛ با زور چند مرد…
مدتی به بهانه برگزاري کارگاه هاي معماري، غربت و غریبگی را آزمود/
در تمام اين سالهاي به ظاهر جوشنده و پويا از برون، از درون فقير تر مي شد/

به رسم عادت در چشم انداز دريا، صندلي را کنار آب باز ميکرد، مي نشست و مأيوس، شاهد استيصال و رنج مدام -از دنيا چه مي خواهم- های خويش بود/
پالايش هاي منقطع و مسکن گونه ای به واسطه نيروي دريا ممکن مي شد اما به هر رو از صورت رنج کاسته مي شد،ولی سيرت به قوت قبل با او بود/

Babak Abdolghafari Atelier – He

فصل سوم

– حرکت نشان نقصان است. –

آن اتفاق افتاد..

به کار و همکاري پايان داد/
به مدت پنج سال از فعاليت حرفه اي کناره گرفت و
سرگرداني هاي روحي داشته را گره زد به سرگرداني هاي زميني
ابتدا با ماشين به مدت چند ماه راهي جاده ها شد؛ بي مقصد!

از دل خيس خوردن هاي با خود، دوچرخه (شفيق دوره کودکي) از خزينه خاطرات بيرون جهيد/
به اين اميد که شايد اين ممزوج شدن‌ چرخ با چرخ روزگار ، گره اي بگشايد/
مشغول سفرهاي خارجي و پروژه هاي فکري خود با دوچرخه شد که اين کنکاش دروني و پالايش نفس در قالب تاريخي کوچ نشيني اش ، مسير فکري پيشين را تغيير داد/
اين سؤال که -خود و غير خود کيست- او را سالها با خود چرخاند و غلطاند/
سفر با دوچرخه هم شخصي شد؛ عاري از هرگونه جنبه ورزشي و سياحتي، به دو کارگاه دروني
خودشناسي و
انسان شناسي
تبديل شد/

 بعدتر امکاناتي بواسطه سفر دوچرخه کشف شد:

– چرخ امکان حرکت مي داد؛ امکان سفر/
که اين پا-در-رکاب زمان بودن، همگن و همگون بود با عادت نياکان کوچ نشين/
اين گونه از بند مکان جهيدن و اين همبودي با زمان، امکان قطع چشمه خواستن را محيا مي کرد/

-با چرخ هم تنها بودن ممکن بود و هم با جمع بودن/
در تنهايي، تفحص و مشاهده مظاهر بيروني حقیقت ممکن بود.اين تنهايي مهم، شرط آفرينش است/
و از طرفی به يمن ارتباطي که بیگانه با سياح دوچرخه برقرار میکند، سهم کردن دو زیست جهان با يکديگر ممکن می شدکه این طبع مدنی، از شروط پردازش است/

Babak Abdolghafari Atelier – He

اين مواجه تنهاي – من در برابر جز من- يگانه بود؛ هيچ کم نداشت،
آن هم در ممکن ترين شرايط جذب و دريافت/

Babak Abdolghafari Atelier – He

سير خودشکني و رهايي از رنج به مدد يافتن پديده / ذهن / در اين گذار رقيق و رقيق تر شد/
چشم هر روز مبسوط تر به جهان گشوده شد و
ديدن اين نمايشگاه زيبايي بي پايان، روز به روز جهان را بر من آرام و رام تر کرد ؛ جايي براي ماندن و کاويدن/
بنظر مي رسيد که زايش مهمي نطفه گذاري شده است/
حجاب ها قدري کنار زده شد و بصيرتي محدود از جميع اين نيروهاي همگرا پديد آمد و از سويي ديگر
تزکيه نفس و پالايش هاي رذيلت هاي اخلاقي اش که قواره و عرصه جهان را بر او تنگ کرده بود قدري زدوده شد
هردو لازمه رستگاري در حال باروري بود/
و به مراتب روند بلوغي معنوي همراه با شهود، در حال شکل گيري بود/

Babak Abdolghafari Atelier – He

توفيق بازگشت به جمع، به مدد فشارهاي از هم گسيخته و دريده اقتصادي فراهم شد/
کار تحت نام « خانِه بابَکْ » از سر گرفته شد/

اين بازگشت، بازگشت به جهاني ديگر است / جهاني آشنا، ساده اما ژرف…
جهاني که انسان در ثقل آن با قامتي سرو گونه،
اما پاکباخته و جدامانده، شأن از دست رفته‌اش را طلب مي‌کند.
او ارتباط شرافتمندانه با جهان درون و برون و تمام متعلقاتش را از دست داده است
که در اين راه با اتکاء به نيروي شهود براي خوانش متن جهان، در تقلاي يافتن امکاناتي است براي
احياي مجدد ايمان ، اراده ، پرسش ، آفرينش ، پردازش و احترام از کف رفته.

تجسم اين راه با خيال مسافري مجسم مي شود/
یکدانه وتنها/
در شبی تاریک/
جاده‌اي سنگلاخ را انتخاب کرده/
و صرف به نفس پيمايش اين راه مؤمن است ؛
همه نشانه‌ها حاکي از دشواري راه است/
ولي
حقیقت
و
جهان درون انسان
چيز ديگريست…